آمادگی برای مرگ
در ادامۀ بحث «ماهیت مرگ» (جلسۀ 4، 4 رمضان 1438) به تبیین موضوع «آمادگی برای مرگ» میپردازیم.
دیدیم که مرگ و حیات، دو روی سکّۀ خلقتاند و تا مرگ نباشد، حیات نیست. یعنی هر موجود قبل از هر رتبۀ حیات، حتماً باید مرگ را چشیده باشد و بر این اساس، مرگ در تمام طول حیات انسان با اوست. اما علاوه بر این سیر تدریجی، با به پایان رسیدن اجل، مرگ نهایی نیز ناگهان میآید و انسان را به جبر وارد عوالم پس از مرگ میکند.
این عوالم در مرگهای آنبهآن نیز هستند؛ اما همه درک نمیکنند. واضح است برای کسی که در سیر تدریجی با عوالم مرگ آشنا نشده، ورود یکباره هنگام مرگ جبری، بسیار سخت و دردناک است. اما کسی که قبلاً چشیده، میداند مرگ، همین است و درد دارد؛ لذا دردی نیز که با مرگ جبری میکشد، برایش چندان سنگین و تحملناپذیر نیست. این هم که در ادعیه آمده است: "الإسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ"[1]، به همین آمادگی پیش از مرگ اشاره دارد.
مثل اینکه کسی از کودکی، آنقدر پاستوریزه و نازکنارنجی بار آمده که حتی سوزنی در دستش نرفته است. چنین کسی اگر در بزرگی بیفتد و پایش بشکند، چه حالی دارد؟ فکر میکند دنیا به آخر رسیده و این درد را نمیتواند تحمل کند. اما اگر از کودکی سیر رشد خود را به طور طبیعی گذرانده و افتادن و زمین خوردن و زخمی شدن را تجربه کرده باشد، دیگر شکستن دست و پا برایش وحشتناک نیست و از پس این سختیها برمیآید.
با این حال اغلب ما مرگ را فقط همان رفتن از دنیا میبینیم و برای شناخت حقیقت مرگ در وجودمان کاری نمیکنیم. البته شاید دربارۀ مرگ اختیاری هم شنیده باشیم و بدانیم مثلاً برای از بین بردن رذایلمان باید مجاهده کنیم و به تعبیری بمیریم. اما فکر میکنیم اصل قرار گرفتن در این مسیر، اختیاری است و میگوییم: برای چه باید سختی بکشم! حال آنکه چنین نیست و ما به هر حال، سختی مرگ را تجربه میکنیم؛ فقط میتوانیم جهت این سختی را انتخاب نماییم.
برای نوع ما عبور از خودیها در فعل و صفت و اندیشه، سخت است. اما درک نمیکنیم، چون اصلاً مرگ را نشناختهایم و مدام از آن گریختهایم. برای همین فردا که به اجبار میمیریم، با سختی مرگ غریبهایم و نمیتوانیم آن را تحمل کنیم. اما اگر اینجا ماهیت مرگ را بشناسیم و سختی و شدتش را بپذیریم، فردا هم آمادۀ آن سختی هستیم و میدانیم که برای رسیدن به حیات برتر باید آن سختی را رد کنیم.
آنجاست که حقیقت نورانی ولایت به کمکمان میآید؛ همانگونه که در دنیا بارها کمکمان کرده و "طِیباً"، "طَهَارَةً"، "تَزْکِیَةً" و "کَفَّارَةً" شده است[2]. گفتیم که ما همین جا میتوانیم تجلی جلال و جمال ولایت را در ظهور اسم «مُمیت» و «مُحیی» خدا ببینم؛ که "يَا حَارُ، مَنْ يَمُتْ يَرَنِی". اما در مرگ نهایی، آن را جامعتر میبینیم.
یکی از عوالم مرگ که به آن وارد میشویم، «واقعه» است: "إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ... خافِضَةٌ رافِعَةٌ"[3]. نه تنها مرگ نهایی، بلکه هر مرگی در طول حیات دنیا، خافض و رافض است و وضع انسان را بالا و پایین میکند. اگر این را بدانیم، دیگر نه در فرازها دچار طغیان و خودبینی میشویم و نه در فرودها مأیوس و دلسرد میگردیم.
«نزع» هم مصداق مرگ است، یعنی جان کندن؛ یعنی کندن نفس از دنیا با شدت، چه در مرگ جبری و چه در مرگ اختیاری. اگر این را بدانیم، با کندنهای مداوم، به سوی حیات برتر حرکت میکنیم و با اختیار در درجات کمال، بالا میرویم. اما اگر مرگ را نشناسیم، در دنیا نفسمان را با اختیار از تعلقاتش نمیکَنیم و رها نمیشویم. باز هم گریزی از مرگ نداریم؛ اما دیگر در رتبۀ دانی به تعین میرسیم و درکی از حیات برتر پیدا نمیکنیم. اینگونه است که میتوانیم در نوع مرگ خود دخیل باشیم؛ به قول مولوی: «مرگ هریک ای پسر، همرنگ اوست».
خداوند ما را در احسنتقویم آفریده و به دنیای اسفلسافلین فرستاده[4]؛ و عالم اسفل، پر از تنگیهاست. مرگ، معبر و پلی است از تنگی ماهیت به گسترۀ وجود، از تنگی جهل به گسترۀ معرفت، از تنگی گناه به گسترۀ طاعت، از تنگی دنیا به گسترۀ آخرت و از تنگی «من»ها به گسترۀ «هو». این پل فقط برای پایان اجل مسمّی نیست؛ بلکه از بدو تولد با ماست و هر لحظه از آن عبور میکنیم.
مرگ، سیر از عالم کثرت به وحدت است. اگر امروز به این سیر تن دهیم و به تدریج با اختیار خود از کثرات بگذریم، لذت وحدت را مییابیم و فردا هم که به خدای واحد قهّار رسیدیم، برایمان عین لذت و حیات است. اما اگر عمری با تعلق کثرات زندگی کنیم تا ناگهان عزرائیل بیاید و به زور، ما را از همه چیز بکَند و به عالم وحدت ببرد، از حیات آن عالم نصیبی نمیبریم. هرقدر هم زیبا باشد، چگونه میتوانیم از آن زیباییهای جبری لذت ببریم؟ حتی چهبسا از خدا متنفر شویم!
مرگ، عبور از ظاهر به باطن و از نقص به کمال است. ما چقدر در این عالم رفتهایم؟ آیا حرکتمان از نقص به کمال، جز این بوده که کودک بودیم و بزرگ شدیم، سواد نداشتیم و مدرک گرفتیم، بیپول بودیم و ثروتمند شدیم و به جایی رسیدیم؟ اینها که همه، امور بیرونیاند. پس وجودمان چه تغییری کرده است؟ چقدر کمالات را در باطنمان جستجو نمودهایم؟ چقدر از ظاهر به باطن رفتهایم و بطن دنیا را دیدهایم؟ اصلاً چقدر مردهایم و حیات برتر گرفتهایم؟
مرگ یعنی جدا شدن از ماده و پیوستن به ماوراء ماده؛ آن هم نه فقط در مرگ جبری، بلکه آنبهآن. این جدا شدن، نه به جسم مربوط است، نه به روح؛ که جسم زیر خاک هم برود، باز در عالم ماده است و روح هم اصلاً در عالم ماده نیامده که بخواهد برود. آنکه از ماده جدا میشود و میمیرد، نفس است یعنی «منِ» مختار که باید از مقتضیات کثرت و ظاهر و ماده رها شود و به مقتضیات وحدت و باطن و ملکوت تن دهد.
پس اینگونه نیست که جسم بمیرد و نفس، مرگ جسم را بچشد. موجودیت ما به نفس است و نفس، مرگ خود را میچشد. اگر هم با مرگ، جسم از کار میافتد، به این خاطر است که تدبیر نفس از آن برداشته میشود؛ و اگر جسم را غسل و کفن میکنیم، بر آن نماز میگذاریم و به تشییعش میرویم، باز به تبع شخصیت و حرمت نفس اوست، نه برای خود جسم. ما مرگ را عین حیات معرفی کردیم. اما جسد مرده، کی حیات میگیرد؟!
پس نفس است که میمیرد و با این مردن، حیات تازه مییابد؛ یا در بهشت یا در جهنم. ولی ما فکر میکنیم وقتی از دنیا رفتیم، خدا ما را به بهشت یا جهنم میبرد! اگر مرگ را برای جسم ببینیم، از رابطۀ نفس با مرگ غافل میشویم و مرگهای پیدرپی را در تعین نفسمان تجربه نمیکنیم؛ لذا عوالم فردای مرگ برایمان وحشتناک میشود. اما وقتی مرگ را درست بشناسیم، همین امروز میدانیم فردا چگونه خواهیم مرد و برایش آماده میشویم.
ما به تبع فهم غلط مرگ، برزخ را هم غلط فهمیدهایم و فکر میکنیم فردا که به جبر مُردیم، به برزخ میرویم؛ حال آنکه برزخ همیشه با ماست، چون از عوالم وجودی ما و راهمان برای رسیدن به قیامتمان است. برزخ چیست؟ همین دوراهیها که همیشه به سبب دو اقتضای رحمانی و شیطانی وجودمان داریم. هرجا مردّد بودیم و تشخیص مطمئن نداشتیم، بدانیم که در برزخیم. اما اگر به تصمیمان اطمینان داشتیم، یا در بهشتیم یا در جهنم.
پس هر روز بارها روزنۀ برزخ برای ما باز میشود و خواست خدا این است که همین جا برزخمان را طی کنیم و به بهشت برسیم. ولی ما نمیدانیم که درک حیات برتر در گرو انتخابمان است و چون نمیخواهیم سختی این برزخ را بپذیریم، نمیتوانیم حیات را برگزینیم. به همین دلیل، گرفتار برزخ پس از مرگ میشویم که بسیار سختتر از برزخ دنیاست. تنها دو دستهاند که نه امروز و نه فردا برزخ ندارند: انسانهای کامل که فقط خدا را برگزیدهاند و نفسشان را تعین الهی دادهاند، یکراست به بهشتِ آغوش خدا میروند؛ آنان هم که به کلی هوای نفس را برگزیده و بویی از معنا نبردهاند، در جهنماند. اما نوع ما که در دنیا به سعادت یا شقاوت مطلق نمیرسیم، پس از مرگ به برزخ میرویم.
ما به همان قدری که مرگ را چشیدهایم، خوب میفهمیم که هر بار مردن و عبور از برزخهای نفس، چه لذت و حیاتی به ما میدهد. پس چرا به اختیار خود به استقبال مرگ نمیرویم و امروز از هوای نفس رها نمیشویم تا فردا که عزرائیل به سراغمان آمد و به کلی بند نفسمان را از دنیا برید، اوج لذت حیات را درک کنیم؟
روح ما عین وجود است و دین هم راه را برای ظهور روح میگشاید؛ اما نفس است که بین این تکوین و تشریع ارتباط برقرار میکند. اگر بدون شناخت نفس عبادت کنیم، عملمان نورانی و زیبا نمیشود و چهبسا اطرافیانمان را نیز از ما دور و از دین زده میکند! پس بیایید با جدیت تمام، دنبال معرفت نفس باشیم؛ که این برای ما اهمّ واجبات است.
در تربیت فرزندانمان نیز به این امر اهمیت دهیم و بیش از آنکه آنها را امر و نهی کنیم، نفسشان را به آنها بشناسانیم. چون نماز و روزه و حجاب و... بر نفس مختار انسان واجب شده است و انسان تا نفس خود را نشناسد و نداند خدایش کیست، با عبادت، راه به جایی نمیبرد.
[1]- دعای شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان.
[2]- اشاره به عبارتی در زیارت جامعۀ کبیره : "وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا عَلَیکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَیتِکُمْ، طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا"؛ و درود ما بر شما و آنچه از ولایتتان را که مخصوص ما کرد، پاکی خلقت، طهارت نفس، تزکیۀ جان و کفّارۀ گناهانمان قرار داد.
[3]- سورۀ واقعه، آیات 1 تا 3 : هنگامی که واقعه برپا شود... زیر و زبر میکند.
[4]- سورۀ تین، آیات 4 و 5 : "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ".
نظرات کاربران